یه شب داشتم با خدا درد و دل میکردم
ازم خواست این کلمه هارو بنویسم ...
دلتنگی
عشق
ایمان
باور
تنهایی
ماندن
محبت
وابستگی
اعتماد
خیانت
و اون رفطه ...
وقتی رفطن رو نوشتم خداجون تنبیهم کردکه ۲۰ بار بنویسم رفطن.
منم ۲۰ بار نوشتم ... رفطن رفطن رفطن رفطن رفطن رفطن همینطور ۲۰
بارنوشتم ... خدا گفت بازم اشتباه مینویسی میدونی یعنی هنوز به رفتنش
باور نداری. دوباره تنبیهم کرد که درست بنویسم این بار نوشتم رفتن رفتن
رفتن ... ولی دستام یخ کرده بود ، داشتم میلرزیدم ، بغض گلومو گرفته بود
چشام خیس شده بود ... بعد اینکه درستشو نوشتم اما خدا گفت نه هنوز
یاد نگرفتی رفتن رو درست بنویسی چون رفتنش رو باور نکردی هنوز...!